بابای شما هم جلو تلویزیون خوابش می بره بعد تا تلویزیونو خاموش می کنی بیدار می شه میگه چرا خاموشش کردی؟

                                                           .......................................

 دو ساعت پشت تلفن معطلی که گوشی رو برداره، تا میایی خمیازه بکشی یارو میگه الو! دقت کردین!؟

......................................

نمونه سوال های رایج توی همه خونه ها:

این تلویزیون بی صاحاب واسه کی روشنه؟

چی از جون این یخچال بدبخت می خوای؟

کی لامپ دستشویی رو روشن گذاشته؟

کی دمپایی دستشویی رو خیس کرده؟

این موقع شب با کی حرف می زنی؟

چشمات در نیومد پای این کامپیوتر کوفتی؟

کی غذای منو خورده؟

...........................................

 

موقع درس خوندن پرزهای موکت هم واسه آدم جذاب می شه، دوست داری ساعت ها بشینی بهشون نگاه کنی.

............................................

 

سر جلسه امتحان نشستی هرچی تو کلته رو برگه خالی می کنی آخرش نصف صفحه هم پر نمی شه بعد یه نفر بلند می شه می گه آقا یه برگه دیگه بدین جا ندارم. اون لحظه می خوای صندلی رو از پهنا بکنی تو حلقش!

[ دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:, ] [ 20:49 ] [ rain ] [ ]

 

 

 می شود تنها با یک محبت، عشق را برای دنیا معنا کرد
 
 تنها با یک بخشش، تمام هستی را از آن خود کرد
 
 با یک گذشت، نفرت ها را به دوستی ابدی مبدل کرد
 
 و تنها با یک لبخند در قلب ها جاودانه شد

 اما تو ای مهربانم!

 

             میدانی! وقتی لبخند بر لبانت نقش می بندد،
 
 
                                 دنیا دیگر، برایم معنایی نمی یابد.
 

 

گاهی یک ها، دنیا را زیرو رو می کنند.
[ دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:, ] [ 20:30 ] [ rain ] [ ]

از مردم دنيا سوالي پرسيده شد و نتيجه آن جالب بود


سؤال از اين قرار بود:


نظر خودتان را راجع به كمبود غذا در ساير كشورها صادقانه بيان كنيد؟


و جالب اینکه كسي جوابي نداد

 

چون

در آفريقا كسي نمي دانست 'غذا' يعني چه؟

در آسيا كسي نمي دانست 'نظر' يعني چه؟

در اروپاي شرقي كسي نمي دانست 'صادقانه' يعني چه؟

در اروپاي غربي كسي نمي دانست 'كمبود' يعني چه؟

و در آمريكا كسي نمي دانست 'ساير كشورها' يعني چه؟
 
[ دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:, ] [ 20:25 ] [ rain ] [ ]

 

*حتما بخونیدش*

روزی یک زوج، بیست و پنجمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفتند. آنها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول ۲۵ سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند.

تو این مراسم سردبیرهای روزنامه های محلی هم جمع شده بودند تا راز خوشبختی شون رو بفهمند.

 

سردبیر میگه: آقا واقعا باور کردنی نیست!! یه همچین چیزی چطور ممکنه؟!

شوهره روزای ماه عسل رو بیاد میاره و میگه: بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمیلا رفتیم، اونجا برای اسب سواری هر دو، دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم. اسبی که من انتخاب کرده بودم خیلی خوب بود ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود.  تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازیسر راهمون اون اسب ناگهان پرید و همسرم رو به زمین انداخت . همسرم خودشو جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت :”این بار اولت بود” دوباره سوار اسب شد و به راه افتاد. بعد یه مدتی دوباره همون اتفاق افتاد این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب انداخت و گفت:”این دومین بارت” بعد بازم راه افتادیم. وقتی که اسب برای سومین بار همسرم رو انداخت، همسرم خیلی با آرامش تفنگشو از کیف برداشت و به اسب شلیک کرد و اونو کشت.  تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

سر همسرم داد کشیدم و گفتم:”چیکار کردی؟ حیوان بیچاره رو کشتی!دیوانه شدی؟” تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

همسرم با خونسردی یه نگاهی به من کرد و گفت:”این بار اولت بود !  تصاوير زيباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

 

[ جمعه 17 آذر 1391برچسب:, ] [ 16:25 ] [ rain ] [ ]